هر كه در باديه ى عشق تو سرگردان شد بى سر و پاى از آنم كه دلم گوى صفت بر سر نفس نهم پاى كه در حالت رقص هر كه از ساقى عشق تو چو من باده گرفت سالك راه تو بى نام و نشان اوليتر بر سر نفس نهم پاى كه در حالت رقص در منازل منشين خيز كه آن كس بيند تا ابد كس ندهد نام و نشان از وى باز بر سر نفس نهم پاى كه در حالت رقص حسنت امروز همى بينم و صد چندان است شادم اى دوست كه در عشق تو دشواري ها بر سر نفس نهم پاى كه در حالت رقص بر سر نفس نهم پاى كه در حالت رقص رو كه در مملكت عشق سليمانى تو بر سر نفس نهم پاى كه در حالت رقص
همچو عطار درين درد بساز ار مردى همچو عطار درين درد بساز ار مردى
همچو من در طلبت بى سر و بى سامان شد در خم زلف چو چوگان تو سرگردان شد بر سر نفس نهم پاى كه در حالت رقص بي خود و بي خرد و بي خبر و حيران شد در ره عشق تو با نام و نشان نتوان شد بر سر نفس نهم پاى كه در حالت رقص چهره ى مقصد و مقصود كه تا پايان شد دل كه در سايه ى زلف تو چنين پنهان شد بر سر نفس نهم پاى كه در حالت رقص لاجرم در دل من عشق تو صد چندان شد بر من امروز به اقبال غمت آسان شد بر سر نفس نهم پاى كه در حالت رقص مرد راه از سر اين عربده دست افشان شد ديو نفست اگر از وسوسه در فرمان شد بر سر نفس نهم پاى كه در حالت رقص
کان نبد مرد که او در طلب درمان شد کان نبد مرد که او در طلب درمان شد