اى آتش سوداى تو دود از جهان انگيخته اى كار دل ناساخته ناگاه بر دل تاخته انديشه ى تو هر نفس بگرفته دل را پيش و پس تو همچو مست سركشى افكنده در جان مفرشى گه دام زلف انداخته گه تيغ مژگان آخته انديشه ى تو هر نفس بگرفته دل را پيش و پس انديشه ى تو هر نفس بگرفته دل را پيش و پس عطار اندر ذكر خود وز نكته هاى بكر خود انديشه ى تو هر نفس بگرفته دل را پيش و پس
صد سيل خونين عشق تو از چشم جان انگيخته برقع ز روى انداخته وز دل فغان انگيخته انديشه ى تو هر نفس بگرفته دل را پيش و پس سلطان عشقت آتشى اندر جهان انگيخته صد حيله زين بر ساخته صد فتنه زان انگيخته انديشه ى تو هر نفس بگرفته دل را پيش و پس بس مرغ جان را زين هوس از آشيان انگيخته گرد سمند فكر خود از آسمان انگيخته انديشه ى تو هر نفس بگرفته دل را پيش و پس