عاشقان چون به هوش باز آيند پيش شمع رخش چو پروانه پرده برگير تا جهانى جان در هوايى كه ذره خورشيد است بر بساطى كه عشق حاكم اوست پرده برگير تا جهانى جان گاه چون صبح بر جهان خندند گاه از شوق پرده در گردند پرده برگير تا جهانى جان اين همه پرده ها بر آرايند چو نكو بنگرى به كار همه پرده برگير تا جهانى جان اين همه كارها به جاى آرند ماه رويا همه اسير تو اند پرده برگير تا جهانى جان تا به كى بى تو خون دل ريزند وقت نامد كه عاشقان پيشت پرده برگير تا جهانى جان پرده برگير تا جهانى جان عاشقانى كه همچو عطارند پرده برگير تا جهانى جان
پيش معشوق در نماز آيند سر ببازند و سرفراز آيند پرده برگير تا جهانى جان پر برآرند و شاه باز آيند جان ببازند و پاك باز آيند پرده برگير تا جهانى جان گاه چون شمع در گداز آيند گاه از عشق پرده ساز آيند پرده برگير تا جهانى جان بو كه در پرده اهل راز آيند عاقبت باز در نياز آيند پرده برگير تا جهانى جان بو كه در خورد دلنواز آيند چند در شيب و در فراز آيند پرده برگير تا جهانى جان تا به كى بى تو زير گاز آيند از سر صد هزار ناز آيند پرده برگير تا جهانى جان پاي كوبان به پرده باز آيند در ره عشق بى مجاز آيند پرده برگير تا جهانى جان