اى به عالم كرده پيدا راز پنهان مرا جان و دل پر درد دارم هم تو در من مي نگر گر اميد وصل تو در پى نباشد رهبرم ز آرزوى روى تو در خون گرفتم روى از آنك گرچه از سرپاى كردم چون قلم در راه عشق گر اميد وصل تو در پى نباشد رهبرم گر اميد وصل تو در پى نباشد رهبرم چون تو مي دانى كه درمان من سرگشته چيست گر اميد وصل تو در پى نباشد رهبرم
جان عطار از پريشانى است همچون زلف تو جان عطار از پريشانى است همچون زلف تو
من كيم كز چون تويى بويى رسد جان مرا چون تو پيدا كرده اى اين راز پنهان مرا گر اميد وصل تو در پى نباشد رهبرم نيست جز روى تو درمان چشم گريان مرا پا و سر پيدا نيامد اين بيابان مرا گر اميد وصل تو در پى نباشد رهبرم تا ابد ره دركشد وادى هجران مرا دردم از حد شد چه مي سازى تو درمان مرا گر اميد وصل تو در پى نباشد رهبرم
جمع کن بر روى خود جان پريشان مرا جمع کن بر روى خود جان پريشان مرا