مرا سوداى تو جان مى بسوزد غمت چندان كه دوزخ سوخت عمرى دم گردون خورد آن كس كه هرشب فكندى آتشم در جان و رفتى رخ تو آتشى دارد كه هر دم دم گردون خورد آن كس كه هرشب چو شمعم سر از آن آتش گرفته است مكن داديم ده كين نيم جانم دم گردون خورد آن كس كه هرشب بترس از تير آه آتشينم من حيران ز عشقت برنگردم دم گردون خورد آن كس كه هرشب دم گردون خورد آن كس كه هرشب چو در كار تو عاجز گشت عطار دم گردون خورد آن كس كه هرشب
چو شمعى زار و گريان مي بسوزد به يك ساعت دو چندان مي بسوزد دم گردون خورد آن كس كه هرشب دلم زين درد بر جان مي بسوزد چو عودم بر سر آن مي بسوزد دم گردون خورد آن كس كه هرشب كه از سر تا به پايان مي بسوزد ز بيدادى هجران مي بسوزد دم گردون خورد آن كس كه هرشب كه از گرميش پيكان مي بسوزد گرم گردون حيران مى بسوزد دم گردون خورد آن كس كه هرشب به دم گردون گردان مي بسوزد قلم بشكست و ديوان مي بسوزد دم گردون خورد آن كس كه هرشب