اگر ز زلف توام حلقه اى به گوش رسد ز فرط شادى وصلش به قطع جان بدهم نشسته ام به خموشى رسيده جان بر لب در آن زمان همه خون دلم به جوش آيد ز زلف تو به دلم چون هزار تاب رسيد نشسته ام به خموشى رسيده جان بر لب نشسته ام به خموشى رسيده جان بر لب چو هست لعل لبت را هزار تنگ شكر نشسته ام به خموشى رسيده جان بر لب
اگر ز لعل توام يک شکر نصيب افتد اگر ز لعل توام يک شکر نصيب افتد
ز حلق من به سپهر نهم خروش رسد اگر ز وصل توام مژده اى به گوش رسد نشسته ام به خموشى رسيده جان بر لب كه تو ز پس نگرى زلف تو به دوش رسد كنون چو بحر دلم را هزار جوش رسد نشسته ام به خموشى رسيده جان بر لب كه يك شرابم از آن لعل سبزپوش رسد نيفتدت كه نصيبى بدين خموش رسد نشسته ام به خموشى رسيده جان بر لب
فريد مست به محشر شکر فروش رسد فريد مست به محشر شکر فروش رسد