عاشق لعل شكربار توام هيچ كارم نيست جز اندوه تو چون پديد آمد رخت از زير زلف بر من بى دل جهان مفروش از آنك تو چو خورشيدى و من چو ذره ام چون پديد آمد رخت از زير زلف گفته اى كم گير جان در عشق من گر بخواهى ريخت خونم باك نيست چون پديد آمد رخت از زير زلف جان من دربند صد اندوه باد بر دل و جانم مكن زور اى صنم چون پديد آمد رخت از زير زلف چون پديد آمد رخت از زير زلف زلف مشكين برگشاى و برفشان چون پديد آمد رخت از زير زلف
فتنه ى زلف نگونسار توام روز و شب پيوسته در كار توام چون پديد آمد رخت از زير زلف كز ميان جان خريدار توام كى من مسكين سزاوار توام چون پديد آمد رخت از زير زلف كم گرفتم چون گرفتار توام من درين خون ريختن يار توام چون پديد آمد رخت از زير زلف گر به جان دربند آزار توام كز دل و جان عاشق زار توام چون پديد آمد رخت از زير زلف تا بديدم ناپديدار توام كز سر زلف تو عطار توام چون پديد آمد رخت از زير زلف