سر عشقت مشكلى بس مشكل است عقل تا بوى مى عشق تو يافت تا دلم در دام عشقت اوفتاد بر اميد روى تو در كوى تو منزل اندر هر دو عالم كى كند تا دلم در دام عشقت اوفتاد هست عاشق ليك هم بر خويشتن گفته اى حاصل چه دارى از غمم تا دلم در دام عشقت اوفتاد تا دلم در دام عشقت اوفتاد معطلى مطلق تويى در ملك عشق تا دلم در دام عشقت اوفتاد
تا گشادى بر دل عطار دست تا گشادى بر دل عطار دست
حيرت جان است و سوداى دل است دايما ديوانه اى لايعقل است تا دلم در دام عشقت اوفتاد پاى عاشق تا به زانو در گل است هر كه را در كوى عشقت منزل است تا دلم در دام عشقت اوفتاد هر كه از عشق تو يك دم غافل است مى به نتوان گفت آنچم حاصل است تا دلم در دام عشقت اوفتاد در ميان خون چو مرغى بسمل است هر دو عالم دست هاى سايل است تا دلم در دام عشقت اوفتاد
بر دل عطار بندى مشکل است بر دل عطار بندى مشکل است