در ده خبر است اين كه ز مه ده خبرى نيست عقلم كه جهان زير و زبر كرد به فكرت از خوان فلك دل مطلب گر جگرت خورد جان سوخته زان شد كه از آنها كه برفتند دل بر سر ره ماند كه مي ديد كه هستش از خوان فلك دل مطلب گر جگرت خورد اين كار برون نيست ز دو نوع به تحقيق در ماتم اين درد كه دورند از آن خلق از خوان فلك دل مطلب گر جگرت خورد زان مغز شود خشك و ترم هر شب و هر روز جانم كه ز بستان فلك نيشكرى خواست از خوان فلك دل مطلب گر جگرت خورد از خوان فلك دل مطلب گر جگرت خورد عطار چو كس را خطرى نيست درين راه از خوان فلك دل مطلب گر جگرت خورد
وين واقعه را همچو فلك پاى و سرى نيست بى خويش از آن شد كه ز خويشش خبرى نيست از خوان فلك دل مطلب گر جگرت خورد بسيار ار جست و ز يك تن ارى نيست مشكل سفرى پيش كه چون هر سفرى نيست از خوان فلك دل مطلب گر جگرت خورد يا هيچ نيم يا كه به جز من دگرى نيست آشفته و سرگشته چو من نوحه گرى نيست از خوان فلك دل مطلب گر جگرت خورد كز چرخ مرا جز لب و رخ خشك و ترى نيست گفتا نه اى واقف كه مرا نيشكرى نيست از خوان فلك دل مطلب گر جگرت خورد زيرا كه اگر دل دهدت بى جگرى نيست تو نيز فرو شو كه تورا هم خطرى نيست از خوان فلك دل مطلب گر جگرت خورد