آن را كه ز وصل او خبر بود چه جاى قيامت است كاينجا كين راز كسى شنيد و دانست زيرا كه قيامت قوى را وين شور چو پا و سر ندارد كين راز كسى شنيد و دانست چون نيست نهايت ره عشق هر كس كه ازين رهت خبر داد كين راز كسى شنيد و دانست زين راه چو يك قدم نشان نيست راهى است كه هر كه يك قدم زد كين راز كسى شنيد و دانست چندان كه به غور ره نگه كرد القصه كسى كه پيشتر رفت كين راز كسى شنيد و دانست بر گام نخست بود مانده وانكس كه بيافت سر اين راه كين راز كسى شنيد و دانست كين راز كسى شنيد و دانست مانند فريد اندرين راه كين راز كسى شنيد و دانست
عطار که بود مرد اين راه عطار که بود مرد اين راه
هر روز قيامتى دگر بود اين شور از آن عظيم تر بود كين راز كسى شنيد و دانست در حد وجود پا و سر بود هرگز نتواندش گذر كرد كين راز كسى شنيد و دانست زين ره نه نشان و نه ار بود مي دان به يقين كه بى خبر بود كين راز كسى شنيد و دانست چه لايق هر قدم شمر بود شد محو اگر چه نامور بود كين راز كسى شنيد و دانست نه راهرو و نه راهبر بود سرگشته ى راه بيشتر بود كين راز كسى شنيد و دانست آنكو همه عمر در سفر بود شد كور اگرچه ديده ور بود كين راز كسى شنيد و دانست كز ديده و گوش كور و كر بود پر دل شد اگرچه بى جگر بود كين راز كسى شنيد و دانست
زان جمله ى عمر نوحه گر بود زان جمله ى عمر نوحه گر بود