بردار صراحيى ز خمار با دردكشان دردپيشه گه آيى و گاه بازگردى يا پيش هوا به سجده درشو تا چند نهان كنى به تلبيس گه آيى و گاه بازگردى تا كى ز مذبذبين بوى تو گر زن صفتى به كوى سر نه گه آيى و گاه بازگردى سر در نه و هرچه بايدت كن چون سير شدى ز هرزه كارى گه آيى و گاه بازگردى گه آيى و گاه بازگردى چيزى كه صلاح تو در آن است گه آيى و گاه بازگردى
بربند به روى خرقه زنار بنشين و دمى مباش هشيار گه آيى و گاه بازگردى يا بند هوا ز پاى بردار اين دين مزورت ز اغيار گه آيى و گاه بازگردى يك لحظه نخفته و نه بيدار ور مرد رهى درآى در كار گه آيى و گاه بازگردى گه كعبه مجوى و گاه خمار آنگاه به دين درآى يكبار گه آيى و گاه بازگردى اين نيست نشان مرد دين دار بنيوش كه با تو گفت عطار گه آيى و گاه بازگردى