حدي فقر را محرم نباشد طبايع را نباشد آنچنان خوى سليمان وار مي شو منطق الطير سخن مي رفت دوش از لوح محفوظ هرآنكس كو ازين يك جرعه نوشيد سليمان وار مي شو منطق الطير سليمان وار مي شو منطق الطير پس اكنون كيست محرم در ره فقر سليمان وار مي شو منطق الطير
مجرد باش دايم چونکه عطار مجرد باش دايم چونکه عطار
وگر باشد مگر زآدم نباشد كه هرگز رخش چون رستم نباشد سليمان وار مي شو منطق الطير نگه كردم چو جام جم نباشد مر او را كعبه و زمزم نباشد سليمان وار مي شو منطق الطير روا گر تخت ور خاتم نباشد دلى كو را نشاط و غم نباشد سليمان وار مي شو منطق الطير
سوار فقر را پرچم نباشد سوار فقر را پرچم نباشد