كيست كه از عشق تو پرده ى او پاره نيست وزن كجا آورد خاصه به ميزان عشق درد ره و درد دير هست محك مرد را هر نفسم همچو شمع زاربكش پيش خويش گر تو ز من فارغى من ز تو فارغ نيم درد ره و درد دير هست محك مرد را هر كه درين راه يافت بوى مى عشق تو هست همه گفتگو با مى عشقش چه كار درد ره و درد دير هست محك مرد را درد ره و درد دير هست محك مرد را در بن اين دير اگر هست ميت آرزو درد ره و درد دير هست محك مرد را
گشت هويدا چو روز بر دل عطار از آنک گشت هويدا چو روز بر دل عطار از آنک
وز قفس قالبش مرغ دل آواره نيست گر زر عشاق را سكه ى رخساره نيست درد ره و درد دير هست محك مرد را گر دل پر خون من كشته ى صد پاره نيست چاره ى كارم بكن كز تو مرا چاره نيست درد ره و درد دير هست محك مرد را مست شود تا ابد گر دلش از خاره نيست هركه درين ميكده مفلس و اين كاره نيست درد ره و درد دير هست محك مرد را دلق بيفكن كه زرق لايق ميخواره نيست درد خور اينجا كه دير موضع نظاره نيست درد ره و درد دير هست محك مرد را
عهد ندارد درست هر که درين پاره نيست عهد ندارد درست هر که درين پاره نيست