آنچه من در عشق جانان يافتم چون به پيدايى بديدم روى دوست صد هزاران قطره خون از دل چكيد چون به مردم هم ز خويش و هم ز خلق چون درافتادم به پندار بقا صد هزاران قطره خون از دل چكيد چون فرو رفتم به درياى فنا تا نپندارى كه اين درياى ژرف صد هزاران قطره خون از دل چكيد صد هزاران قطره خون از دل چكيد خود چه بحر است اين كه در عمرى دراز صد هزاران قطره خون از دل چكيد
شمع هاى عشق از سوداى دوست شمع هاى عشق از سوداى دوست
كمترين چيزها جان يافتم صد هزاران راز پنهان يافتم صد هزاران قطره خون از دل چكيد زندگى جان ز جانان يافتم در بقا خود را پريشان يافتم صد هزاران قطره خون از دل چكيد در فنا در فراوان يافتم نيست دشوار و من آسان يافتم صد هزاران قطره خون از دل چكيد تا نشان قطره اى زآن يافتم هرگزش نه سر نه پايان يافتم صد هزاران قطره خون از دل چكيد
در دل عطار سوزان يافتم در دل عطار سوزان يافتم