هر كه را دانه ى نار تو به دندان آيد كو سكندر كه لب چشمه ى حيوان ديدم سر مردان جهان در سر چوگان تو شد عقل سركش چو ببيند لب و دندان تو را هر كه در حال شد از زلف پريشانت دمى سر مردان جهان در سر چوگان تو شد وانكه بر طره ى زير و زبرت دست گشاد چون سر زلف تو از مشك شود چوگان ساز سر مردان جهان در سر چوگان تو شد سر مردان جهان در سر چوگان تو شد در ره عشق تو سرگشته بمانديم و هنوز سر مردان جهان در سر چوگان تو شد
ماند عطار کنون چشم به ره گوش به در ماند عطار کنون چشم به ره گوش به در
هر دم از چشمه ى خضرش مدد جان آيد تا به عهد تو سوى چشمه ى حيوان آيد سر مردان جهان در سر چوگان تو شد پيش لعل لب تو از بن دندان آيد حال او چون سر زلف تو پريشان آيد سر مردان جهان در سر چوگان تو شد از پس و پيش برو ناوك مژگان آيد همچو گويى سر مردانش به چوگان آيد سر مردان جهان در سر چوگان تو شد مرد كو در ره عشقت كه به ميدان آيد نيست اميد كه اين راه به پايان آيد سر مردان جهان در سر چوگان تو شد
تا ز نزديک تو اى ماه چه فرمان آيد تا ز نزديک تو اى ماه چه فرمان آيد