چه رخساره كه از بدر منير است سر هر موى زلفش از درازى مرا از جان گريز است ار بگويم قمر ماند از خط او پاى در قير خطا گفتم مگر مشك ختاست او مرا از جان گريز است ار بگويم خط نو خيزش از سبزى جوان است نيايد در ضمير كس كه آن خط مرا از جان گريز است ار بگويم جهان جان سزاى وصل او هست كجا زو بر تواند خورد عاشق مرا از جان گريز است ار بگويم مرا از جان گريز است ار بگويم مكن اى عشق شمع خوبان ناز چندين مرا از جان گريز است ار بگويم
فريد يک دلت را يک شکر ده فريد يک دلت را يک شکر ده
لبش شكر فروش جوى شير است جهان سرنگون را دستگير است مرا از جان گريز است ار بگويم كه در گرد خطش هم جوى قير است كه در پيرامن بدر منير است مرا از جان گريز است ار بگويم كه كمتر خط پيشش عقل پير است چگونه نوبهارى در ضمير است مرا از جان گريز است ار بگويم كه او در جنب وصل او حقير است كزو ناز است و از عاشق نفير است مرا از جان گريز است ار بگويم كه يك ساعت از آن دلبر گزير است كه شمع حسن خوبان زود مير است مرا از جان گريز است ار بگويم
که در صاحب نصابى او حقير است که در صاحب نصابى او حقير است