چون خط شبرنگ بر گلگون كشي
چون خط شبرنگ بر گلگون كشى گر ببينى روى خود در خط شده مي كشى در خاك زلفت تا مرا گفته بودى در خط خويشت كشم خط تو بر ماه و من در قعر چاه مي كشى در خاك زلفت تا مرا گر بريزى بر زمين خونم رواست ليك زلفت از درازى بر زمين است مي كشى در خاك زلفت تا مرا مي كشى در خاك زلفت تا مرا چون منم ديوانه تو زنجير زلف مي كشى در خاك زلفت تا مرا
دام مشکين مي نهى عطار را دام مشکين مي نهى عطار را
حلقه در گوش مه گردون كشى سركشى و هر زمان افزون كشى مي كشى در خاك زلفت تا مرا تا لباس سركشى بيرون كشى در خط خويشم ندانم چون كشى مي كشى در خاك زلفت تا مرا بلكه آن خواهم كه تيغ اكنون كشى خون شود جانم اگر در خون كشى مي كشى در خاك زلفت تا مرا هر نفس در بند ديگرگون كشى مي كشى تا بر من مجنون كشى مي كشى در خاك زلفت تا مرا
تا به دام مشکش از افسون کشى تا به دام مشکش از افسون کشى