عشق را گوهر ز كانى ديگر است هركه با جان عشق بازد اين خطاست گرچه عاشق خود در اينجا در ميان است عاشقى بس خوش جهانى است اى پسر كى كند عاشق نگاهى در جهان گرچه عاشق خود در اينجا در ميان است در نيابد كس زبان عاشقان كس نداند مرد عاشق را وليك گرچه عاشق خود در اينجا در ميان است نيست عاشق را به يك موضع قرار نى خطا گفتم برون است از مكان گرچه عاشق خود در اينجا در ميان است گرچه عاشق خود در اينجا در ميان است جوهر عطار در سوداى عشق گرچه عاشق خود در اينجا در ميان است
مرغ عشق از آشيانى ديگر است عشق بازيدن ز جانى ديگر است گرچه عاشق خود در اينجا در ميان است وان جهان را آسمانى ديگر است زانكه عاشق را جهانى ديگر است گرچه عاشق خود در اينجا در ميان است زانكه عاشق را زبانى ديگر است هر گروهى را گمانى ديگر است گرچه عاشق خود در اينجا در ميان است هر زمانى در مكانى ديگر است لامكان او را نشانى ديگر است گرچه عاشق خود در اينجا در ميان است جاى ديگر در ميانى ديگر است گويى از بحرى و كانى ديگر است گرچه عاشق خود در اينجا در ميان است