اى يك كرشمه ى تو صد خون حلال كرده نيكوييى كه هرگز نى روز ديد نى شب با آنكه بوى وصلت نه دل شنيد و نه جان خورشيد طلعت تو ناگه فكنده ژسى ماهى كه قاف تا قاف از ژس اوست روشن با آنكه بوى وصلت نه دل شنيد و نه جان اول چو بدره ى سيم از نور بدر بوده يك غمزه ى ضعيفت صد سركش قوى را با آنكه بوى وصلت نه دل شنيد و نه جان روى تو مهر و مه را در زير پر گرفته زلف تو چون به شبرنگ آفاق در نوشته با آنكه بوى وصلت نه دل شنيد و نه جان دل را شده پريشان حالى و روزگارى چون مرغ دل ز زلفت خسته برون ز در شد با آنكه بوى وصلت نه دل شنيد و نه جان با آنكه بوى وصلت نه دل شنيد و نه جان گوياترين كسى را كو تيزبين تر آمد با آنكه بوى وصلت نه دل شنيد و نه جان
شعر فريد کرده شرح لب تو شيرين شعر فريد کرده شرح لب تو شيرين
روى چو آفتابت ختم جمال كرده هر سال ماه رويت با ماه و سال كرده با آنكه بوى وصلت نه دل شنيد و نه جان اجسام خيره گشته ارواح حال كرده چون روى تو بديده پشتى چو دال كرده با آنكه بوى وصلت نه دل شنيد و نه جان وآخر ز شرم رويت خود را هلال كرده هم دست خوش گرفته هم پايمال كرده با آنكه بوى وصلت نه دل شنيد و نه جان با هر يكى به خوبى صد پر و بال كرده خورشيد بر كمينه عزم زوال كرده با آنكه بوى وصلت نه دل شنيد و نه جان تا از كمند زلفت مويى خيال كرده چندين مراغه در خون زان خط و خال كرده با آنكه بوى وصلت نه دل شنيد و نه جان ما و دلى و جانى وقت وصال كرده خط تو چشم بسته خال تو لال كرده با آنكه بوى وصلت نه دل شنيد و نه جان
تا او به وصف چشمت سحر حلال کرده تا او به وصف چشمت سحر حلال کرده