ز سگان كويت اى جان كه دهد مرا نشاني
ز سگان كويت اى جان كه دهد مرا نشانى دل من نشان كويت ز جهان بجست عمرى چو به سر كشى در آيى همه سروران دين را ز غمت چو مرغ بسمل شب و روز مي طپيدم به عتاب گفته بودى كه برآتشت نشانم چو به سر كشى در آيى همه سروران دين را همه بندها گشادى به طريق دلفريبى تو چه گنجى آخر اى جان كه به كون در نگنجى چو به سر كشى در آيى همه سروران دين را دو جهان پر از گهر شد ز فروغ تو وليكن همه عاشقان عالم همه مفلسان عاشق چو به سر كشى در آيى همه سروران دين را چو به سر كشى در آيى همه سروران دين را دل تشنگان عاشق ز غم تو سوخت در بر چو به سر كشى در آيى همه سروران دين را
اگر از پى تو عطار اثر وصال يابد اگر از پى تو عطار اثر وصال يابد
كه نديدم از تو بوى و گذشت زندگانى كه خبر نبود دل را كه تو در ميان جانى چو به سر كشى در آيى همه سروران دين را چو به لب رسيد جانم پس ازين دگر تو دانى چو مرا بسوخت عشقت چه بر آتشم نشانى چو به سر كشى در آيى همه سروران دين را همه دست ها ببستى به كمال دلستانى تو چه گوهرى كه در دل شده اى بدين نهانى چو به سر كشى در آيى همه سروران دين را به تو كى توان رسيدن كه تو گنج بى كرانى ز تو مانده اند حيران كه به هيچ مى نمانى چو به سر كشى در آيى همه سروران دين را ز سر نيازمندى چو قلم به سر دوانى چه شود اگر شرابى بر تشنگان رسانى چو به سر كشى در آيى همه سروران دين را
دو جهان به سر برآرد ز جواهر معانى دو جهان به سر برآرد ز جواهر معانى