الا اى زاهدان دين دلى بيدار بنماييد ز دعوى هيچ نگشايد اگر مرديد اندر دين به رنج آيد چنان گنجى به دست و خود كه يابد آن هزاران مرد دعوى دار بنماييم از مسجد من اندر يك زمان صد مست از خمار بنمودم به رنج آيد چنان گنجى به دست و خود كه يابد آن خرابى را كه دعوى اناالحق كرد از مستى اگر صد خون بود ما را نخواهيم آن ز كس هرگز به رنج آيد چنان گنجى به دست و خود كه يابد آن خراباتى است پر رندان دعوى دار دردى كش من اين رندان مفلس را همه عاشق همى بينم به رنج آيد چنان گنجى به دست و خود كه يابد آن به زير خرقه ى تزوير زنار مغان تا كى چو عياران بى جامه ميان جمع درويشان به رنج آيد چنان گنجى به دست و خود كه يابد آن ز نام و ننگ و زرق و فن نخيزد جز نگونسارى كنون چون توبه كردم من ز بد نامى و بد كارى به رنج آيد چنان گنجى به دست و خود كه يابد آن مرا در وادى حيرت چرا داريد سرگردان شما عمرى درين وادى به تك رفتيد روز و شب به رنج آيد چنان گنجى به دست و خود كه يابد آن چه گويم جمله را در پيش راهى بس خطرناك است چنين بى آلت و بى دل قدم نتوان زدن در ره به رنج آيد چنان گنجى به دست و خود كه يابد آن به رنج آيد چنان گنجى به دست و خود كه يابد آن درين ره با دلى پر خون به صد حيرت فروماندم به رنج آيد چنان گنجى به دست و خود كه يابد آن
همه مستند در پندار يك هشيار بنماييد چنان كز اندرون هستيد در بازار بنماييد به رنج آيد چنان گنجى به دست و خود كه يابد آن شما يك مرد معني دار از خمار بنماييد شما مستى اگر داريد از اسرار بنماييد به رنج آيد چنان گنجى به دست و خود كه يابد آن به هر آدينه صد خونى به زير دار بنماييد اگر اين را جوابى هست بى انكار بنماييد به رنج آيد چنان گنجى به دست و خود كه يابد آن ميان خود چنين يك رند دعوي دار بنماييد شما يك عاشق صادق چنين بيدار بنماييد به رنج آيد چنان گنجى به دست و خود كه يابد آن ز زير خرقه گر مرديد آن زنار بنماييد درين وادى بى پايان يكى عيار بنماييد به رنج آيد چنان گنجى به دست و خود كه يابد آن يكن بى زرق و فن خود را قلندروار بنماييد مرا گر دست آن داريد روى كار بنماييد به رنج آيد چنان گنجى به دست و خود كه يابد آن مرا يك تن ز چندين خلق گو يكبار بنماييد ز گرد كوى او آخر مرا آار بنماييد به رنج آيد چنان گنجى به دست و خود كه يابد آن دلى از هيبت اين راه بي تيمار بنماييد اگر مردان اين راهيد دست افزار بنماييد به رنج آيد چنان گنجى به دست و خود كه يابد آن وگر هستيد از يابندگان ديار بنماييد درين انديشه يك سرگشته چون عطار بنماييد به رنج آيد چنان گنجى به دست و خود كه يابد آن