تشنه را از سراب چگشايد آب حيوان چو هست در ظلمات آفتابى است ذره ذره ولى نيست اين كار جنبش و آرام قطره اى را كه او نبود و نه هست آفتابى است ذره ذره ولى بسى ستون است خيمه ى عالم صد درت گر گشاد پندارى است آفتابى است ذره ذره ولى چون نبردى بر آب هرگز پى گرچه بغنوده اى بهر نفسى آفتابى است ذره ذره ولى رو كه اين رهروان چو تشنه شدند خون بسته است اگر كباب خورى آفتابى است ذره ذره ولى چون كميت فلك طبق آورد تا بتان در زمين همى ريزند آفتابى است ذره ذره ولى كار چون ذره اى به علت نيست سر يك يك چو او همى داند آفتابى است ذره ذره ولى از همه چون به از همه است آگاه چون من از هر دو كون گم گشتم آفتابى است ذره ذره ولى گنج مي جسته ام به معمورى هر چه بيدار ديده ام هيچ است آفتابى است ذره ذره ولى آفتابى است ذره ذره ولى اى فريد آسمان نه اى آخر آفتابى است ذره ذره ولى
سايه را ز آفتاب چگشايد از نسيم گلاب چگشايد آفتابى است ذره ذره ولى از درنگ و شتاب چگشايد غرق درياى آب چگشايد آفتابى است ذره ذره ولى از هزاران طناب چگشايد اين چنين فتح باب چگشايد آفتابى است ذره ذره ولى پى برى بر سر اب چگشايد عالمى ماهتاب چگشايد آفتابى است ذره ذره ولى از دو ساغر شرآب چگشايد خون خورى از كباب چگشايد آفتابى است ذره ذره ولى از خرى در خلاب چگشايد چرخ را ز انقلاب چگشايد آفتابى است ذره ذره ولى از خطا و صواب چگشايد از حساب و كتاب چگشايد آفتابى است ذره ذره ولى از سال و جواب چگشايد از واب و عقاب چگشايد آفتابى است ذره ذره ولى هست جاى خراب چگشايد گر ببينم به خواب چگشايد آفتابى است ذره ذره ولى هست زير نقاب چگشايد زين همه اضطراب چگشايد آفتابى است ذره ذره ولى