اى عجب دردى است دل را بس عجب اوفتاده در رهى بى پاى و سر زين عجب تر كار نبود در جهان چند باشم آخر اندر راه عشق پرده برگيرند از پيشان كار زين عجب تر كار نبود در جهان اى دل شوريده عهدى كرده اى برگشادى بر دلم اسرار عشق زين عجب تر كار نبود در جهان پر سخن دارم دلى ليكن چه سود آشكارايى و پنهانى نگر زين عجب تر كار نبود در جهان زين عجب تر كار نبود در جهان اينت كارى مشكل و راهى دراز زين عجب تر كار نبود در جهان
دايم اى عطار با اندوه ساز دايم اى عطار با اندوه ساز
مانده در انديشه ى آن روز و شب همچو مرغى نيم بسمل زين سبب زين عجب تر كار نبود در جهان در ميان خاك و خون در تاب و تب هر كه دارند از نسيم او نسب زين عجب تر كار نبود در جهان تازه گردان چند دارى در تعب گر نبودى در ميان ترك ادب زين عجب تر كار نبود در جهان چون زبانم كارگر نى اى عجب دوست با ما ما فتاده در طلب زين عجب تر كار نبود در جهان بر لب دريا بمانده خشك لب اينت رنجى سخت و دردى بوالعجب زين عجب تر كار نبود در جهان
تا ز حضرت امرت آيد کالطرب تا ز حضرت امرت آيد کالطرب