جانا ز فراق تو اين محنت جان تا كي
جانا ز فراق تو اين محنت جان تا كى چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو گفتى به اميد تو بارت بكشم از جان نامد گه آن آخر كز پرده برون آيى در آرزوى رويت اى آرزوى جانم گفتى به اميد تو بارت بكشم از جان بشكن به سر زلفت اين بند گران از دل دل بردن مشتاقان از غيرت خود تا چند گفتى به اميد تو بارت بكشم از جان اى پير مناجاتى در ميكده رو بنشين اندر حرم معنى از كس نخرند دعوى گفتى به اميد تو بارت بكشم از جان گر طالب دلدارى از كون و مكان بگذر گر عاشق دلدارى ور سوخته ى يارى گفتى به اميد تو بارت بكشم از جان گفتى به اميد تو بارت بكشم از جان عطار همى بيند كز بار غم عشقش گفتى به اميد تو بارت بكشم از جان
دل در غم عشق تو رسواى جهان تا كى بر بوى وصال تو دل بر سر جان تا كى گفتى به اميد تو بارت بكشم از جان آن روى بدان خوبى در پرده نهان تا كى دل نوحه كنان تا چند جان نعره زنان تا كى گفتى به اميد تو بارت بكشم از جان بر پاى دل مسكين اين بند گران تا كى خون خوردن و خاموشى زين دلشدگان تا كى گفتى به اميد تو بارت بكشم از جان درباز دو عالم را اين سود و زيان تا كى پس خرقه بر آتش نه زين مدعيان تا كى گفتى به اميد تو بارت بكشم از جان هست او ز مكان برتر از كون و مكان تا كى بى نام و نشان مي رو زين نام و نشان تا كى گفتى به اميد تو بارت بكشم از جان پس باركش ار مردى اين بانگ و فغان تا كى عمر ابدى يابد عمر گذران تا كى گفتى به اميد تو بارت بكشم از جان