اى بى نشان محض نشان از كه جويمت تو گم نه اى و گمشده ى تو منم وليك تا بود كه بويى از تو بيابد دلم چو جان دل در فناى وحدت و جان در بقاى صرف پيدا بسى بجستمت اما نيافتم تا بود كه بويى از تو بيابد دلم چو جان چون در رهت يقين و گمانى همى رود در بحر بى نهايت عشقت چو قطره اى تا بود كه بويى از تو بيابد دلم چو جان تا بود كه بويى از تو بيابد دلم چو جان در جست و جوى تو دلم از پرده اوفتاد تا بود كه بويى از تو بيابد دلم چو جان
عطار اگرچه يافت به عين يقين تورا عطار اگرچه يافت به عين يقين تورا
گم گشت در تو هر دو جهان از كه جويمت تا يافت يافت مي نتوان از كه جويمت تا بود كه بويى از تو بيابد دلم چو جان من گمشده درين دو ميان از كه جويمت اكنون مرا بگو كه نهان از كه جويمت تا بود كه بويى از تو بيابد دلم چو جان اى برتر از يقين و گمان از كه جويمت گم شد نشان مه به نشان از كه جويمت تا بود كه بويى از تو بيابد دلم چو جان بيرون شد از زمان و مكان از كه جويمت اى در درون پرده ى جان از كه جويمت تا بود كه بويى از تو بيابد دلم چو جان
اى بس عيان به عين عيان از که جويمت اى بس عيان به عين عيان از که جويمت