نگارم دوش شوريده درآمد عجايب بين كه نور آفتابم به دل گفتم چبودت گفت ناگه چو زلفش ديد دل بگريخت ناگه ميان دربست از زنار زلفش به دل گفتم چبودت گفت ناگه چو شيخى خرقه پوشيده برون شد رداى زهد در صحرا بينداخت به دل گفتم چبودت گفت ناگه به دل گفتم چبودت گفت ناگه مرا از من رهانيد و به انصاف به دل گفتم چبودت گفت ناگه
جهان عطار را داد و برون شد جهان عطار را داد و برون شد
چو زلف خود بشوليده درآمد به شب از روزن ديده درآمد به دل گفتم چبودت گفت ناگه نهان از راه دزديده درآمد به ترسايى نترسيده درآمد به دل گفتم چبودت گفت ناگه چو رندى درد نوشيده درآمد لباس كفر پوشيده درآمد به دل گفتم چبودت گفت ناگه تفى از جان شوريده درآمد فتوحى بس پسنديده درآمد به دل گفتم چبودت گفت ناگه
چو بيرون شد جهان ديده درآمد چو بيرون شد جهان ديده درآمد