هر شبى عشقت جگر مي سوزدم بى پر و بال توام تا عشق تو تا قدم از سر گرفتم در رهش چون كنم در روى چون ماهت نظر چند دارم ديده بر راه اميد تا قدم از سر گرفتم در رهش بى جگر خوردن دمى در من نگر گفت با من ساز تا كم سوزمت تا قدم از سر گرفتم در رهش سرد و گرمم مي نسازد بى تو زانك تا بخواهم سوختن يكبارگى تا قدم از سر گرفتم در رهش تا قدم از سر گرفتم در رهش تن زن اى عطار و عود عشق سوز تا قدم از سر گرفتم در رهش
همچو شمعى تا سحر مي سوزدم گاه بال و گاه پر مي سوزدم تا قدم از سر گرفتم در رهش كز فروغ تو نظر مي سوزدم كز نظر كردن بصر مي سوزدم تا قدم از سر گرفتم در رهش كز جگر خوردن جگر مي سوزدم گر نمي سازم بتر مي سوزدم تا قدم از سر گرفتم در رهش سوز عشقت خشك و تر مي سوزدم هر دم از نوعى دگر مي سوزدم تا قدم از سر گرفتم در رهش از قدم تا فرق سر مي سوزدم تا به خلوتگاه بر مي سوزدم تا قدم از سر گرفتم در رهش