اى آنكه هيچ جايى آرام جان نديدي
اى آنكه هيچ جايى آرام جان نديدى هرچند جهد كردى كارى به سر نبردى دل را به باد دادى وانگه به كام اين سگ زان گوهرى كه گردون از عشق اوست گردان مرد شنو چه باشى مردانه رو سخن دان دل را به باد دادى وانگه به كام اين سگ مي دان كه روز معنى بيرون پرده مانى آن نافه اى كه جستى هم با تو در گليم است دل را به باد دادى وانگه به كام اين سگ گر جان بر او فشانى صد جان عوض ستانى عمرى بپروريدى اين نفس سگ صفت را دل را به باد دادى وانگه به كام اين سگ نا آزموده گفتى هستم چنان كه بايد افسوس مي خورم من كافسوس خواره اى را دل را به باد دادى وانگه به كام اين سگ تو مرغ بام عرشى در قعر چاه مانده آخر چو شير مردان بر پر ز چاه و رفتى دل را به باد دادى وانگه به كام اين سگ دل را به باد دادى وانگه به كام اين سگ عطار در غم خود عمرت به آخر آمد دل را به باد دادى وانگه به كام اين سگ
رنج جهان كشيدى گنج جهان نديدى چندان كه پيش رفتى ره را كران نديدى دل را به باد دادى وانگه به كام اين سگ قانع شدى به نامى اما نشان نديدى چه حاصل از شنيدن چون در عيان نديدى دل را به باد دادى وانگه به كام اين سگ گر در درون پرده خود را نهان نديدى تو از سيه گليمى بويى از آن نديدى دل را به باد دادى وانگه به كام اين سگ بر جان مگرد چندين انگار جان نديدى چه سود چون ز مكرش يك دم امان نديدى دل را به باد دادى وانگه به كام اين سگ ليكن چو آزمودى هرگز چنان نديدى جز هم نفس نگفتى جز مهربان نديدى دل را به باد دادى وانگه به كام اين سگ هم در زمين بمردى هم آسمان نديدى انگار نفس سگ را در خاكدان نديدى دل را به باد دادى وانگه به كام اين سگ يك پاره نان نخوردى يك استخوان نديدى چه سود كز غم خود غير از زيان نديدى دل را به باد دادى وانگه به كام اين سگ