لب تو مردمى ديده دارد كه داند تا سر زلف تو در چين اگر آهنگ خون ريزى ندارد چو حسنت مي نگنجد در جهانى چو مژه بر سر چشمت نشاند اگر آهنگ خون ريزى ندارد وصال تو مگر در چين زلف است كنون هر كو به جان وصل تو مي جست اگر آهنگ خون ريزى ندارد از آن شوريده ام از پسته ى تو خيال روى تو استاد در قلب اگر آهنگ خون ريزى ندارد اگر آهنگ خون ريزى ندارد فريد از تو دلى دارد چو بحرى اگر آهنگ خون ريزى ندارد
ولى زلف تو سر گرديده دارد چه زنگى بچه ناگرديده دارد اگر آهنگ خون ريزى ندارد به جانم چون رهى دزديده دارد سر يك مژه هر كو ديده دارد اگر آهنگ خون ريزى ندارد كه چندين پرده ى دريده دارد اگر دارد طمع بريده دارد اگر آهنگ خون ريزى ندارد كه شور او بسى شوريده دارد ز بهر كين زره پوشيده دارد اگر آهنگ خون ريزى ندارد چرا چندين به خون غلطيده دارد كه بحرى خون چنين جوشيده دارد اگر آهنگ خون ريزى ندارد