جهانى جان چو پروانه از آن است به ترسايى درافتادم كه پيوست اگر دارى سر اين پاى در نه درآمد دوش آن ترسا بچه مست درين دين گر بقا خواهى فنا شو اگر دارى سر اين پاى در نه بدو گفتم نشانى ده ازين راه ز پيدايى هويدا در هويداست اگر دارى سر اين پاى در نه فنا اندر فناى است و عجب اين چو پيدا و نهان دانستى اين راه اگر دارى سر اين پاى در نه به دين ما درآ گر مرد كفرى يقين مي دان كه كفر عاشقى را اگر دارى سر اين پاى در نه اگر دارى سر اين پاى در نه وگرنه با سلامت رو كه با تو اگر دارى سر اين پاى در نه
برو عطار و تن زن زانکه اين شرح برو عطار و تن زن زانکه اين شرح
كه آن ترسا بچه شمع جهان است مرا زنار زلفش بر ميان است اگر دارى سر اين پاى در نه مرا گفتا كه دين من عيان است كه گر سودى كنى آنجا زيان است اگر دارى سر اين پاى در نه مرا گفتا كه اين ره بى نشان است ز پنهانى نهان اندر نهان است اگر دارى سر اين پاى در نه كه اندر وى بقاى جاودان است يقين مي دان كه نه اين و نه آن است اگر دارى سر اين پاى در نه كه عاشق غير اين دين كفر دان است بنا بر كافرى جاودان است اگر دارى سر اين پاى در نه به ترك جان بگو چه جاى جان است سخن گفتن ز دلق و طيلسان است اگر دارى سر اين پاى در نه
نه کار توست کار رهبران است نه کار توست کار رهبران است