همه عالم خروش و جوش از آن است ز هر يك ذره خورشيدى مهياست دلى را كش از آنجا نيست قوتى اگر يك ذره را دل برشكافى از آن اجسام پيوسته است درهم دلى را كش از آنجا نيست قوتى نه توحيد است اينجا و نه تشبيه اگر جمله بدانى هيچ دانى دلى را كش از آنجا نيست قوتى دلى را كش از آنجا نيست قوتى دل عطار تا شد غرق اين راه دلى را كش از آنجا نيست قوتى
كه معشوقى چنين پيدا نهان است ز هر يك قطره اى بحرى روان است دلى را كش از آنجا نيست قوتى ببينى تا كه اندر وى چه جان است كه هر ذره به ديگر مهربان است دلى را كش از آنجا نيست قوتى نه كفر است و نه دين نه هر دوان است كه اين جمله نشان از بى نشان است دلى را كش از آنجا نيست قوتى ميان اهل دل دستار خوان است همه پنهانيش عين عيان است دلى را كش از آنجا نيست قوتى