اى دل اندر عشق غوغا چون كني
اى دل اندر عشق غوغا چون كنى آنچه كل خلق نتوانست كرد چون نكردى خويش را امروز جمع دم مزن خون مي خور و صفرا مكن تو همى خواهى كه دانى سر عشق چون نكردى خويش را امروز جمع چون تو اندر عشق او پنهان شدى چون تبرا نيستت از خويشتن چون نكردى خويش را امروز جمع عشق را سرمايه اى بايد شگرف چون تو را هر دم حجابى ديگر است چون نكردى خويش را امروز جمع چون به يك قطره دلت قانع ببود غرق دريا گرد و ناپيدا بباش چون نكردى خويش را امروز جمع چون تو سايه باشى و او آفتاب هر كه او پيداست درصد تفرقه است چون نكردى خويش را امروز جمع چون نكردى خويش را امروز جمع مذهب عطار گير و نيست شو چون نكردى خويش را امروز جمع
خويش را بيهوده رسوا چون كنى تو محال انديش تنها چون كنى چون نكردى خويش را امروز جمع پشه اى با باد صفرا چون كنى كس بدين سر نيست دانا چون كنى چون نكردى خويش را امروز جمع سر عشقش آشكارا چون كنى پس به عشق او تولا چون كنى چون نكردى خويش را امروز جمع پس تو بى سرمايه سودا چون كنى چشم جان خويش بينا چون كنى چون نكردى خويش را امروز جمع جان خود را كل دريا چون كنى خويش را زين بيش پيدا چون كنى چون نكردى خويش را امروز جمع پيش او خود را هويدا چون كنى چون نباشى جمع آنجا چون كنى چون نكردى خويش را امروز جمع مي ندانم تا كه فردا چون كنى هستى خود را محابا چون كنى چون نكردى خويش را امروز جمع