چند جويى در جهان يارى ز كس تو چو طاوسى بدين ره در خرام بر در او گر ندارى حرمتى مرد باش و هر دو عالم ده طلاق گر برآرى يك نفس بى عشق او بر در او گر ندارى حرمتى هر نفس سرمايه ى صد دولت است سرنگونسارى تو از حرص توست بر در او گر ندارى حرمتى تا ز دانگى دوست تر دارى دودانگ گر گهر خواهى به دريا شو فرو بر در او گر ندارى حرمتى بر در او گر ندارى حرمتى چون تو اى عطار حرمت يافتى بر در او گر ندارى حرمتى
يك كست در هر دو عالم يار بس كاندرين ره كم نيايى از مگس بر در او گر ندارى حرمتى پاى در نه زانكه دارى دست رس از تو با حضرت بنالد آن نفس بر در او گر ندارى حرمتى تا كى اندر يك نفس چندين هوس باز كش آخر عنان را باز پس بر در او گر ندارى حرمتى نيستى تو اين سخن را هيچ كس بر سر دريا چه گردى همچو خس بر در او گر ندارى حرمتى چون توانى رفت راه پر عسس بر سر افلاك تازانى فرس بر در او گر ندارى حرمتى