گر نبودى در جهان امكان گفت جان ما را تا به حق شد چشم باز تا تويى عطار زير بار عشق بى قرارى پيشه كرد و روز و شب بس گهر كز قعر درياى ضمير تا تويى عطار زير بار عشق پاك رو داند كه در اسرار عشق آنچه ما ديديم در عالم كه ديد تا تويى عطار زير بار عشق آنچه بعد از ما بگويند آن ماست تربيت ما را ز جان مصطفاست تا تويى عطار زير بار عشق تا تويى عطار زير بار عشق صورت جان است شعرت لاجرم تا تويى عطار زير بار عشق
كى توانستى گل معنى شكفت بس كه گفت و بس گل معنى كه رفت تا تويى عطار زير بار عشق يك نفس ننشست و يك ساعت نخفت بر سر آورد و به خون دل بسفت تا تويى عطار زير بار عشق بهتر از ما راهبر نتوان گرفت وآنچه ما گفتيم در عالم كه گفت تا تويى عطار زير بار عشق زانكه راز گفت نيست از ما نهفت لاجرم خود را نمي يابيم جفت تا تويى عطار زير بار عشق گردنان را زير بار توست سفت عقل را نظم تو مي آيد شگفت تا تويى عطار زير بار عشق