دلم قوت كار مي برنتابد دل من ز انبارها غم چنان شد چگونه جمال تو را چشم دارم چگونه كشد نفس كافر غم تو پس پرده ى پندار مي سوزم اكنون چگونه جمال تو را چشم دارم دل چون گلم را منه خار چندين چنان شد دل من كه بار فراقت چگونه جمال تو را چشم دارم چنان زار مي بينمش دور از تو سزد گر نهى مرهمى از وصالش چگونه جمال تو را چشم دارم جهانى است عشقت چنان پر عجايب نه در كفر مي آيد و نه در ايمان چگونه جمال تو را چشم دارم دلم مست اسرار عشقت چنان شد مرا ديده اى بخش ديدار خود را چگونه جمال تو را چشم دارم چگونه جمال تو را چشم دارم گرفتارى عشق سوداى رويت چگونه جمال تو را چشم دارم
خلاصى ده از من مرا اين چه عار است خلاصى ده از من مرا اين چه عار است
تنم اين همه بار مي برنتابد كه اين بار آن بار مي برنتابد چگونه جمال تو را چشم دارم چو دانم كه دين دار مي برنتابد كه اين پرده پندار مي برنتابد چگونه جمال تو را چشم دارم گلى اين همه خار مي برنتابد نه اندك نه بسيار مي برنتابد چگونه جمال تو را چشم دارم كه يك ناله ى زار مي برنتابد كه زين بيش تيمار مي برنتابد چگونه جمال تو را چشم دارم كه تسبيح و زنار مي برنتابد كه اقرار و انكار مي برنتابد چگونه جمال تو را چشم دارم كه بويى ز اسرار مي برنتابد كه اين ديده ديدار مي برنتابد چگونه جمال تو را چشم دارم كه اين چشم اغيار مي برنتابد دلى جز گرفتار مي برنتابد چگونه جمال تو را چشم دارم
که عطار اين عار مي برنتابد که عطار اين عار مي برنتابد