كافرى است از عشق دل برداشتن در ملا تحقيق كردن آشكار چون فلك خورشيد را بر سر كشيد از برون گفتن كه شيطان گمره است چون درآيد تيرباران بلا چون فلك خورشيد را بر سر كشيد كار مردان چيست بيكار آمدن خاك ره بر خود نمايان ريختن چون فلك خورشيد را بر سر كشيد غرقه ى اين بحر گشتن نااميد دست بر سر پاى در گل آمدن چون فلك خورشيد را بر سر كشيد دام تن در راه معنى سوختن هر سرى كان از تو سر برمي زند چون فلك خورشيد را بر سر كشيد چون فلك خورشيد را بر سر كشيد پاى بر سر نه كه اينجا كافرى است چون فلك خورشيد را بر سر كشيد
اقتدا در دين به كافر داشتن در خلا دين مزور داشتن چون فلك خورشيد را بر سر كشيد وز درونش پير و رهبر داشتن در هزيمت دامن تر داشتن چون فلك خورشيد را بر سر كشيد پس به هر دم كار ديگر داشتن خويشتن را خاك اين در داشتن چون فلك خورشيد را بر سر كشيد وانگهى اميد گوهر داشتن خشت بالين خاك بستر داشتن چون فلك خورشيد را بر سر كشيد مرغ جان بي بال و بي پر داشتن از براى تيغ و خنجر داشتن چون فلك خورشيد را بر سر كشيد كى تواند پاى بر سر داشتن سر براى تاج و افسر داشتن چون فلك خورشيد را بر سر كشيد