نيست ره عشق را برگ و نوا ساختن دلق و عصا را بسوز كين نه نكو مذهبى است كار تو در بند توست كار بساز و بيا مرغ دلت را كه اوست مرغ هوا خواه دوست از فلك بي قرار هيچ نياموختن كار تو در بند توست كار بساز و بيا مفلس اين راه را سلطنت فقر چيست بر سر ميدان عشق در خم چوگان دوست كار تو در بند توست كار بساز و بيا كار تو در بند توست كار بساز و بيا زخم خور ار عاشقى زانكه پديدار نيست كار تو در بند توست كار بساز و بيا
تا دل عطار را درد و دوا شد يکى تا دل عطار را درد و دوا شد يکى
خرقه ى پيروز را دام ريا ساختن از پى ديدار حق دلق و عصا ساختن كار تو در بند توست كار بساز و بيا لايق عشاق نيست صيد هوا ساختن در طلب درد عشق پشت دوتا ساختن كار تو در بند توست كار بساز و بيا برگ عدم داشتن راه فنا ساختن دل به صفت همچو گوى بى سر و پا ساختن كار تو در بند توست كار بساز و بيا پيش برون كى شود كار ز ناساختن خستگى عشق را هيچ دوا ساختن كار تو در بند توست كار بساز و بيا
نيست جز او را به عشق مدح و ثنا ساختن نيست جز او را به عشق مدح و ثنا ساختن