نه يار هركسى را رخسار مي نمايد در آرزوى رويش در خاك خفت و خون خور اندر ميان غفلت در خواب شد دل من بر چار سوى دعوى از بي نيازى خود سلطان غيرت او خون همه عزيزان اندر ميان غفلت در خواب شد دل من گر مرد ره نه اى تو بر بوى گل چه پويى زنهار تا بپويى بى رهبرى درين ره اندر ميان غفلت در خواب شد دل من گر مرديى ندارى پرهيز كن كه چون تو در راه كفر و ايمان مرد آن بود كه خود را اندر ميان غفلت در خواب شد دل من در كار اگر تمامى در نه قدم درين ره كو آتشى كه بر وى اين خرقه را بسوزم اندر ميان غفلت در خواب شد دل من اندر ميان غفلت در خواب شد دل من جمله ز خود نمايى اندر نفاق مستند اندر ميان غفلت در خواب شد دل من
در بند دين و دنيى ليکن نه دين و دنيى در بند دين و دنيى ليکن نه دين و دنيى
نه هر حقير دل را ديدار مي نمايد كان ماه روى رخ را دشوار مي نمايد اندر ميان غفلت در خواب شد دل من سرهاى سركشان بين كز دار مي نمايد بر خاك اگر بريزد بس خوار مي نمايد اندر ميان غفلت در خواب شد دل من رو باز گرد كين ره پر خار مي نمايد زيرا كه اين بيابان خون خوار مي نمايد اندر ميان غفلت در خواب شد دل من سرگشتگان گمره بسيار مي نمايد دايم چنانكه باشد در كار مي نمايد اندر ميان غفلت در خواب شد دل من كاحوال ناتمامان بس زار مي نمايد كين خرقه در بر من زنار مي نمايد اندر ميان غفلت در خواب شد دل من كو هيچ دل كه يك دم بيدار مي نمايد كو عاشقى كه در دين هشيار مي نمايد اندر ميان غفلت در خواب شد دل من
سرگشته روزگارى عطار مي نمايد سرگشته روزگارى عطار مي نمايد