نه قدر وصال تو هر مختصرى داند هر عاشق سرگردان كز عشق تو جان بدهد گمراه كسى باشد كاندر همه عمر خود آن لحظه كه پروانه در پرتو شمع افتد سگ به ز كسى باشد كو پيش سگ كويت گمراه كسى باشد كاندر همه عمر خود گمراه كسى باشد كاندر همه عمر خود مرتد بود آن غافل كاندر دو جهان يكدم گمراه كسى باشد كاندر همه عمر خود
برخاست ز جان و دل عطار به صد منزل برخاست ز جان و دل عطار به صد منزل
نه قيمت عشق تو هر بى خبرى داند او قيمت عشق تو آخر قدرى داند گمراه كسى باشد كاندر همه عمر خود كفر است اگر خود را بالى و پرى داند دل را محلى بيند جان را خطرى داند گمراه كسى باشد كاندر همه عمر خود از خاك سر كويت خود را گذرى داند جز تو دگرى بيند جز تو دگرى داند گمراه كسى باشد كاندر همه عمر خود
در راه تو کس هرگز به زين سفرى داند در راه تو کس هرگز به زين سفرى داند