هر كه صيد چون تو دلدارى شود هر كه خار مژه ى تو بنگرد صد هزاران قطره گردد ناپديد باز چون گلبرگ روى تو بديد شير دل پيش نمكدان لبت صد هزاران قطره گردد ناپديد گر لبت در ابر خندد همچو برق در طواف نقطه ى خالت ز شوق صد هزاران قطره گردد ناپديد مس اگرچه زر تواند شد وليك پيش سرسبزى خطت زاشتياق صد هزاران قطره گردد ناپديد سرفرازى كو سر زلف تو ديد ميل زلف تو به ترسايى است از آنك صد هزاران قطره گردد ناپديد گو بيا و مذهب زلف تو گير گر فروشى بر من غمكش جهان صد هزاران قطره گردد ناپديد هر كه او دل زنده عشق تو نيست نيست آسان هيچ كار عشق تو صد هزاران قطره گردد ناپديد پى چو گم كردند كار عشق را عشق را هرگز نماند رونقى صد هزاران قطره گردد ناپديد صد هزاران قطره گردد ناپديد چون كسى را بوى نبود زين حدي صد هزاران قطره گردد ناپديد
عاجزى گردد گرفتارى شود هر گلى در چشم او خارى شود صد هزاران قطره گردد ناپديد بى شكش هر خار گلزارى شود چون به جان آيد جگر خوارى شود صد هزاران قطره گردد ناپديد ابر تا محشر شكربارى شود چرخ سرگردان چو پرگارى شود صد هزاران قطره گردد ناپديد وصف خط تو چو بسيارى شود زر كند بدرود و زنگارى شود صد هزاران قطره گردد ناپديد تا بجنبد سرنگونسارى شود گه چليپا گاه زنارى شود صد هزاران قطره گردد ناپديد هر كه مي خواهد كه ديندارى شود هر سر مويم خريدارى شود صد هزاران قطره گردد ناپديد گر همه مشك است مردارى شود زان به تن بردن چو دشوارى شود صد هزاران قطره گردد ناپديد عاشقى كو كز پى كارى شود هر كسى گر صاحب اسرارى شود صد هزاران قطره گردد ناپديد تا يكى زان در شهوارى شود كى شود ممكن كه عطارى شود صد هزاران قطره گردد ناپديد