از سر زلف دلكشت بوى به ما نمي رسد روز به شب نمي رسد تا ز خيال زلف تو رحم كن اى مرا چو جان بر دل آنكه در رهت بوك دعاى من شبى در سر زلف تو رسد مي رسد از دو جزع تو تير بلا به جان من رحم كن اى مرا چو جان بر دل آنكه در رهت در عجبم كه دست تو چون به همه جهان رسد خاك توييم لاجرم در ره عشق تو ز ما رحم كن اى مرا چو جان بر دل آنكه در رهت رحم كن اى مرا چو جان بر دل آنكه در رهت گرچه فريد فرد شد در طلب وصال تو رحم كن اى مرا چو جان بر دل آنكه در رهت
بوى كجا به ما رسد چون به صبا نمي رسد بر دل من ز چارسو خيل بلا نمي رسد رحم كن اى مرا چو جان بر دل آنكه در رهت چون من دلشكسته را بيش دعا نمي رسد گرچه صواب نيست آن هيچ خطا نمي رسد رحم كن اى مرا چو جان بر دل آنكه در رهت چيست سبب كه يك نفس سوى وفا نمي رسد گرد برآمد و ز تو بوى به ما نمي رسد رحم كن اى مرا چو جان بر دل آنكه در رهت مي نرهد ز درد تو وز تو دوا نمي رسد وصل تو كى بدو رسد چون به سزا نمي رسد رحم كن اى مرا چو جان بر دل آنكه در رهت