غزلیات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

غزلیات - نسخه متنی

عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • پير ما وقت سحر بيدار شد
    از ميان حلقه ى مردان دين
    پير در معراج خود چون جان بداد
    كوزه ى دردى به يك دم دركشيد
    چون شراب عشق در وى كار كرد
    پير در معراج خود چون جان بداد
    اوفتان خيزان چو مستان صبوح
    غلغلى در اهل اسلام اوفتاد
    پير در معراج خود چون جان بداد
    هر كسى مي گفت كين خذلان چبود
    هركه پندش داد بندش سخت كرد
    پير در معراج خود چون جان بداد
    خلق را رحمت همى آمد بر او
    آنچنان پير عزيز از يك شراب
    پير در معراج خود چون جان بداد
    پير رسوا گشته مست افتاده بود
    گفت اگر بدمستيى كردم رواست
    پير در معراج خود چون جان بداد
    شايد ار در شهر بد مستى كند
    خلق گفتند اين گديى كشتنى است
    پير در معراج خود چون جان بداد
    پير گفتا كار را باشيد هين
    صد هزاران جان نار روى آنك
    پير در معراج خود چون جان بداد
    اين بگفت و آتشين آهى بزد
    از غريب و شهرى و از مرد و زن
    پير در معراج خود چون جان بداد
    پير در معراج خود چون جان بداد
    جاودان اندر حريم وصل دوست
    پير در معراج خود چون جان بداد



  • از در مسجد بر خمار شد
    در ميان حلقه ى زنار شد
    پير در معراج خود چون جان بداد
    نعره اى دربست و دردي خوار شد
    از بد و نيك جهان بيزار شد
    پير در معراج خود چون جان بداد
    جام مى بر كف سوى بازار شد
    كاى عجب اين پير از كفار شد
    پير در معراج خود چون جان بداد
    كان چنان پيرى چنين غدار شد
    در دل او پند خلقان خار شد
    پير در معراج خود چون جان بداد
    گرد او نظارگى بسيار شد
    پيش چشم اهل عالم خوار شد
    پير در معراج خود چون جان بداد
    تا از آن مستى دمى هشيار شد
    جمله را مي بايد اندر كار شد
    پير در معراج خود چون جان بداد
    هر كه او پر دل شد و عيار شد
    دعوى اين مدعى بسيار شد
    پير در معراج خود چون جان بداد
    كين گداى گبر دعوي دار شد
    جان صديقان برو ايار شد
    پير در معراج خود چون جان بداد
    وانگهى بر نردبان دار شد
    سنگ از هر سو برو انبار شد
    پير در معراج خود چون جان بداد
    در حقيقت محرم اسرار شد
    از درخت عشق برخوردار شد
    پير در معراج خود چون جان بداد



/ 896