اى به روى تو عالمى نگران بى نظيرى چو عقل و بى همتا هرچه صد سال گرد آوردند گوهرى را كه كس نداند قدر مرد عشق تو هم تويى كه تويى هرچه صد سال گرد آوردند چون دويى راه نيست در ره تو پرده بردار و بيش ازين آخر هرچه صد سال گرد آوردند هرچه صد سال گرد آوردند پاك بازان چو مانده اند از تو هرچه صد سال گرد آوردند
دل عطار مرغ دانه ى توست دل عطار مرغ دانه ى توست
نيست عشق تو كار بي خبران ناگزيرى چو جان و ناگذران هرچه صد سال گرد آوردند كى بدانند قدر مختصران دايما در جمال خود نگران هرچه صد سال گرد آوردند جز يكى نيست ديده ديده وران پرده ى عاشقان خود مدران هرچه صد سال گرد آوردند با تو در باختند پاك بران پس چه سنجند هيچ اين دگران هرچه صد سال گرد آوردند
باشه در مرغ خويشتن مپران باشه در مرغ خويشتن مپران