چه سازم كه سوى تو راهى ندارم چگونه كشم بار هجرت چو كوهى به رويم نگه كن كه بر درد عشقت وصال تو يكدم به دستم نيايد مريز آب روى من آخر كه من خود به رويم نگه كن كه بر درد عشقت مگردان ز من روى و با راهم آور چرا دست آلايى آخر به خونم به رويم نگه كن كه بر درد عشقت مكش ماه رويا من بى گنه را مرا عفو كن زانكه نزديك تو من به رويم نگه كن كه بر درد عشقت به رويم نگه كن كه بر درد عشقت ز عطار و از شيوه ى او بگشتم به رويم نگه كن كه بر درد عشقت
كجايى كه جز تو پناهى ندارم كه من طاقت برگ كاهى ندارم به رويم نگه كن كه بر درد عشقت كه سرمايه و دستگاهى ندارم به نزديك كس آب و جاهى ندارم به رويم نگه كن كه بر درد عشقت كه جز عشق رويى و راهى ندارم كه شاهى نيم من سپاهى ندارم به رويم نگه كن كه بر درد عشقت كه جز عشق رويت گناهى ندارم به جز عفو تو عذرخواهى ندارم به رويم نگه كن كه بر درد عشقت به جز اشك خونين گواهى ندارم كه جز شيوه ى چون تو ماهى ندارم به رويم نگه كن كه بر درد عشقت