اى كاش درد عشقت درمان پذير بودي
اى كاش درد عشقت درمان پذير بودى در آرزوى رويت چندين غمم نبودى گفتى كه با تو روزى وصلى به هم برآرم مي خواستم كه جان را بر روى تو فشانم عشقت مرا نكشتى گر يك دمى وصالت گفتى كه با تو روزى وصلى به هم برآرم كى پاى دل به سختى در قير باز ماندى زان مى كه خورد حلاج گر هر كسى بخوردى گفتى كه با تو روزى وصلى به هم برآرم گفتى كه با تو روزى وصلى به هم برآرم گر شاد كرديى تو عطار را به وصلت گفتى كه با تو روزى وصلى به هم برآرم
يا از تو جان و دل را يك دم گزير بودى گر در همه جهانت مل و نظير بودى گفتى كه با تو روزى وصلى به هم برآرم ور بر فشاندمى جان چيزى حقير بودى يا پايمرد گشتى يا دستگير بودى گفتى كه با تو روزى وصلى به هم برآرم گر نى به گرد ماهت زلف چو قير بودى بر دار صد هزاران برنا و پير بودى گفتى كه با تو روزى وصلى به هم برآرم اين وعده بس خوشستى گر دلپذير بودى نه جان نژند گشتى نه دل اسير بودى گفتى كه با تو روزى وصلى به هم برآرم