اى نهان از ديده و در دل عيان هر كسى جان و جهان مي خواندت آن چه جويم چون نيايد در طلب هم جهان در جانت مي جويد مدام تو جهاني ليك چون آيى پديد آن چه جويم چون نيايد در طلب چون پديد آيى چو پنهانى مدام هم نهانى هم عيانى هر دويى آن چه جويم چون نيايد در طلب جان ز پنهانى تو در داده تن جان چو بى چون است چون آيد به راه آن چه جويم چون نيايد در طلب چون ز تو جان نفى و تن ابات يافت هر دو گر بي وصف گردند آنگهى آن چه جويم چون نيايد در طلب ز اشتياق در وصلت چون قلم من نيم تنها كه ذرات دو كون آن چه جويم چون نيايد در طلب آن چه جويم چون نيايد در طلب بر زبانم چون بگردد نام وصل آن چه جويم چون نيايد در طلب
شرح اين اسرار از عطار خواه شرح اين اسرار از عطار خواه
از جهان بيرون ولى در قعر جان خود تويى از هر دو بيرون جاودان آن چه جويم چون نيايد در طلب هم ز جان مي جويدت دايم جهان نه كه جاني ليك چون گردى نهان آن چه جويم چون نيايد در طلب چون نهان گردى چو جاويدى عيان هم نه اينى هم نه آن هم اين هم آن آن چه جويم چون نيايد در طلب تن ز پيدايى تو جان بر ميان تن چو در جوش است چون يابد نشان آن چه جويم چون نيايد در طلب زين دو وصفند اين دو جوهر در گمان قرب بى وصفيت يابند آن زمان آن چه جويم چون نيايد در طلب مي روم بسته ميان بر سر دوان جان فشانند اين طلب را جان فشان آن چه جويم چون نيايد در طلب زان چه گويم چون نيايد در بيان پر زبانه گرددم حالى زبان آن چه جويم چون نيايد در طلب
او بگفت اسرار کو اسراردان او بگفت اسرار کو اسراردان