غزلیات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

غزلیات - نسخه متنی

عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • بت ترساى من مست شبانه است
    سر زلفش نگر كاندر دو عالم
    بر آن ايوان كز اينجا رفت اين حرف
    دل من صاف دين در راه او باخت
    چو عقلم مات شد بر نطع عشقش
    بر آن ايوان كز اينجا رفت اين حرف
    دل بيمار را در عشق آن بت
    درآمد دوش و گفت اى غره ى خود
    بر آن ايوان كز اينجا رفت اين حرف
    به بوى دانه مرغت مانده در دام
    بدو گفتند چون در دام ماندى
    بر آن ايوان كز اينجا رفت اين حرف
    به زارى مرغ گفتا اى عزيزان
    كز آنگاهى كه خورد آن دانه آدم
    بر آن ايوان كز اينجا رفت اين حرف
    عزيزا كار تو بس مشكل افتاد
    ببين كايينه ى كونين عالم
    بر آن ايوان كز اينجا رفت اين حرف
    نگاهى مي كند در آينه يار
    به خود مي بازد از خود عشق با خود
    بر آن ايوان كز اينجا رفت اين حرف
    اگر احول نباشى زود ببينى
    تو هرجايى از آن مى بازمانى
    بر آن ايوان كز اينجا رفت اين حرف
    بر آن ايوان كز اينجا رفت اين حرف
    دل عطار از روز ازل باز
    بر آن ايوان كز اينجا رفت اين حرف



  • چه شور است اين كزان بت در زمانه است
    ز هر موييش جويى خون روانه است
    بر آن ايوان كز اينجا رفت اين حرف
    كه اين دل مست دردى مغانه است
    چه بازم چون نه بازى و نه خانه است
    بر آن ايوان كز اينجا رفت اين حرف
    شفا از نعره هاى عاشقانه است
    دلت غمگين و نفست شادمانه است
    بر آن ايوان كز اينجا رفت اين حرف
    چه مرغى آنكه عرشش آشيانه است
    بخور دانه كه غم خوردن فسانه است
    بر آن ايوان كز اينجا رفت اين حرف
    به دام اندر كه را پرواى دانه است
    به دام افتاده سر بر آستانه است
    بر آن ايوان كز اينجا رفت اين حرف
    چه گويم چون زبانم پر زبانه است
    جمال بى نشانى را نشانه است
    بر آن ايوان كز اينجا رفت اين حرف
    كه او خود عاشق خود جاودانه است
    خيال آب و گل در ره بهانه است
    بر آن ايوان كز اينجا رفت اين حرف
    كه كلى هر دو عالم يك يگانه است
    كه راهى دور و بحرى بي كرانه است
    بر آن ايوان كز اينجا رفت اين حرف
    دو عالم همچو نقش آسمان است
    ز صاف عشق مخمور شبانه است
    بر آن ايوان كز اينجا رفت اين حرف



/ 896