چه سازى سراى و چه گويى سرود يقين دان كه همچون تو بسيار كس درخت بتر بودن از بن بكن چه برخيزد از خود و آهن تو را اگر جامه ى عمر تو زآهن است درخت بتر بودن از بن بكن اگر سر كشى زين پل هفت طاق ز سرگشتگى زير چوگان چرخ درخت بتر بودن از بن بكن چو دور سپهرت نخواهد گذاشت رفيقان هم راز را كن وداع درخت بتر بودن از بن بكن درخت بتر بودن از بن بكن مكن همچو عطار عمر عزيز درخت بتر بودن از بن بكن
فروشو بدين خاك تيره فرود فكندست در چرخ چرخ كبود درخت بتر بودن از بن بكن چو سر آهنين نيست در زير خود اجل بگسلد از همش تار و پود درخت بتر بودن از بن بكن سر و سنگ ماننده آب رود چو گويى ندانى فراز از فرود درخت بتر بودن از بن بكن ز دور سپهرى چه نالى چو رود عزيزان همدرد را كن درود درخت بتر بودن از بن بكن ز شاخ بهى كن كلوخ آمرود همه ضايع اندر سراى و سرود درخت بتر بودن از بن بكن