نه دل چو غمت آمد از خويشتن انديشد چون آتش عشق تو شعله زند اندر دل عاشق كه به صد زارى در عشق تو جان بدهد گر مدعى عشقت در چاه بلا افتد پروانه بر معنى كى محرم شمع افتد عاشق كه به صد زارى در عشق تو جان بدهد عاشق كه به صد زارى در عشق تو جان بدهد عاشق همه رسوا به در انجمن عالم عاشق كه به صد زارى در عشق تو جان بدهد
جانا چو دلم خستى راه سخنم بستى جانا چو دلم خستى راه سخنم بستى
نه عقل چو عشق آمد از جان و تن انديشد كم كاستتيى آن كس كز خويشتن انديشد عاشق كه به صد زارى در عشق تو جان بدهد كفر است درين معنى كانجا رسن انديشد گر در همه عمر خود از سوختن انديشد عاشق كه به صد زارى در عشق تو جان بدهد خصميش كند جانش گر از كفن انديشد كانجام نگيرد ره گر ز انجمن انديشد عاشق كه به صد زارى در عشق تو جان بدهد
عطار به صد مستى تا کى سخن انديشد عطار به صد مستى تا کى سخن انديشد