مرا با عشق تو جان درنگنجد نه كفرم ماند در عشقت نه ايمان تو چون ذره شو آنجا زانكه آنجا چنان عشق تو در دل معتكف شد چه مي گويم كه طوفانى است عشقت تو چون ذره شو آنجا زانكه آنجا اگر يك ذره عشقت رخ نمايد اگر يوسف برون آيد ز پرده تو چون ذره شو آنجا زانكه آنجا چون دردت هست منوازم به درمان دلا آنجا كه جانان است ره نيست تو چون ذره شو آنجا زانكه آنجا تو چون ذره شو آنجا زانكه آنجا اگر فانى نگردد جان عطار تو چون ذره شو آنجا زانكه آنجا
چه از جان به بود آن درنگنجد كه اينجا كفر و ايمان درنگنجد تو چون ذره شو آنجا زانكه آنجا كه گر مويى شود جان درنگنجد به چشم مور طوفان درنگنجد تو چون ذره شو آنجا زانكه آنجا به صحن صد بيابان درنگنجد به قعر چاه و زندان درنگنجد تو چون ذره شو آنجا زانكه آنجا كه با درد تو درمان درنگنجد كه آنجا غير جانان درنگنجد تو چون ذره شو آنجا زانكه آنجا به جز خورشيد رخشان درنگنجد در آن خلوتگه آسان درنگنجد تو چون ذره شو آنجا زانكه آنجا